صابر كرماني

ساخت وبلاگ
هیچکس واقف به سرِّ سرنوشتِ خویش نیستهیچ دانا واقف‌الاسرار و دوراندیش نیستهر که سیرآبست کی دارد خبر از تشنگانمرد مُنعم باخبر از حالتِ درویش نیستشهدِ آسایش ندارد خوانِ عمر و زندگینوش این دنیای دون‌پرور دمی بی‌نیش نیستسالکِ دنیای عشق و رهروِ کوی دلمجز رهِ وصلِ خدای مهربان در پیش نیستزخمه زد تیرِ قضا بر این دلِ بی‌کینه‌اممرحمِ آرامشِ لطفت به قلبِ ریش نیستگشته صابر محوِ عشقِ کردگار ذوالمننپای‌بندِ رشته عقل و مرام و کیش نیستبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۱۲۸ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 20:40

نهاده‌ام ز یقین سر به آستانِ علیهزار جانِ گرامی فدایِ جانِ علیز علم و معرفت و زهد و جود و حکمت و دادشده‌ست شهره و ضرب‌المثل توانِ علیبیان من شده قاصر ز مدح و منقبتشجهانِ نامتناهی بود جهانِ علیهمیشه ذاتِ علی بوده است و خواهد بودعلی‌شناس شوی هر زمان زمانِ علیعلی حقیقت محض و علی ولیّ خداهزار نکته ز هر خطبه و بیانِ علیعلی به باغ ولایت بهار جاوید استکلامِ عشق بخوان اصلِ عشقِ جانِ علیصدای زمزمه عشق دل رسد در گوشفزون ز شرح و بیان بوده داستانِ علیز نورِ روی علی خاطر و روان روشندر آسمان و زمین جلوه روانِ علیز دستِ خلق شکایت به کوه و صحرا کردکه چاه پُر شده از شکوه و فغانِ علیبود به لفظ و سخن گفتنِ علی آساننبوده کس به جهان در مقام و آنِ علیچه بوده آن تجلّی حسن و جلوه‌ی ذاتکمال و عزّت و فضل و شرف نشانِ علیدر این سرای دو در از یقینِ دل صابرنهاده سر به سرِ کویِ عارفانِ علیبرچسب‌ها: صفحه ۲۶۳ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:17

کشیدم رنجِ احساس و محبت باوفا شد دلسخن را در گلو خاموش کردم بینوا شد دلنچیدم میوه از شاخِ وفا غیر از فغان و غمنبردم حاصلی از زندگی محوِ بلا شد دلنَبرد از خاطرم غم جامِ می را واژگون کردمنشد غمخوارِ من ساقی ز می‌خواران جدا شد دلز علم و حکمت و دانش نبردم هوده‌ای لیکنزدم گامِ طلب در دشتِ حیرت مبتلا شد دلز مولانا شنیدم از جدائی‌ شکوه‌ها داردبه دنیای کمالش سیر کردم باصفا شد دلگهی خیام از رازِ جهان گفتا معمائیگهی کوشش نمودم، تا به رازش آشنا شد دلگهی حافظ ر اسرارِ ازل گفتا غزل‌هائیاز آن عارف شنیدم نکته‌هائی باخدا شد دلگهی با فیلسوفانِ جهان رفتم به هر سوئیز رازِ فلسفه واقف نگشتم بی‌صدا شد دلبه کلکِ نور، در دل‌های پاکان بود عشقِ حقانا‌الحق گو اناالحق گو سرِ دارِ فنا شد دلشدم صابر به مُلکِ نامرادی بود سامانمز دامِ خواهش و میل و تمناها، رها شد دلبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۳۵۳ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 93 تاريخ : شنبه 3 دی 1401 ساعت: 7:15

صنما گریزپائی، به بَرَم دمی نیائیتو نگار پُر ادائی، تو عزیز و دلربائیمن بی‌قرار زارم، به کمندِ غم دچارمتو قراربخش جانی، تو تجلی خدائیمن ناتوان اسیرم، ز جهان و عمر سیرمتو خدای مُلکِ عشقی، تو امیرِ مه‌لقائیمن بی‌دل و پریشان، شده‌ام غمین و حیرانشده چهره‌ات درخشان، تو جمالِ کبریائیمن خونجگر غمینم، ز فراق و غم حزینمتو کجا به فکرِ حالِ من بی‌کس و گدائیمن جانفدای فانی، سر و جان نثار کردمکه شهید عشقِ حق را ز کرم تو خون‌بهائیبزند ترانه صابر، که توئی ولیِّ قادربه جهانِ آفرینش تو امام و رهنمائیبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۷۸ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 99 تاريخ : شنبه 3 دی 1401 ساعت: 7:15

خواهم ای عشقِ مقدس تا که رسوایم نمائیدر میانِ مرد و زن مجنون و شیدایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس از تو پُر گردد وجودمدر میانِ جمع و تنها رند و تنهایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس تا که نابودِ تو گردمتا به کی سرگشته و محزون ز غمهایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس بگذرم زین جان و هستیفارغ و آسوده‌دل از رنجِ دنیایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس در شرارِ دل بسوزمشمع‌سان پروانه‌وش فانی سراپایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس در میانِ عشقبازانپاکباز و بی‌نیاز و محوِ سودایم نمائیخواهم ای عشقِ مقدس تا فنا گردم ز جورتصابرِ شوریده‌ام زین بیش رسوایم نمائیبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۸۲ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 112 تاريخ : شنبه 3 دی 1401 ساعت: 7:15